عکس ها از: ساسان توکلی فارسانی
“برای من همه چیز از رنگ پوستم شروع شد: به من میگفتند سیاهسوخته. فهمیدم موهایم تیره تر است و زبانی که مادرم با آن برایم لالایی میخواند زبان همه همکلاسیهایم نیست. اما همهاش این نبود. بعدها فهمیدم تفاوتهای دیگری هم هست که مرا از حقوق اجتماعی دیگرم محروم میکند. برای ما امکانات شغلی مساوی وجود ندارد. امکان پیشرفت اجتماعی نداریم. همه چیز به اکثریت مرکزنشین میرسد و به همین خاطر مردم ما فقیرترند. در عین حال فشار آزارهای اجتماعی هم بر آنها سنگین است.”
برای احساس اقلیت بودن، لازم نیست حتماً از قوم و نژادی متفاوت باشی. رفتار خصمانهای که با تمسخر آغاز میشود و تا تلاش برای نابودی یک گروه اقلیت پیش میرود، میتواند فارغ از جنسیت و سن، مذهب و نژاد، حتی بیماران و ناتوانان جسمی را هم در بر بگیرد. با این حال اقلیتهای قومی همچنان به عنوان یک گروه بزرگ از اقلیتها، با گونههای مختلف تبعیض مواجهاند.
لـوئیس ویـرث، جامعه شناس آمریکایی، اقلیت را گروهی از اشخاص میداند که به سبب برخی خصوصیات جسمانی، فرهنگی، دینی و…، با برخورد متفاوت و متمایز اعضای دیگر جامعه روبهرو می شوند و در نتیجه خود را در معرض نوعی تبعیض جمعی میبینند.
جامعۀ اکثریت، اقلیتها را با قوانین رسمی یا عرفی از دیگران جدا میکند و در واکنش، برخی از اقلیتها به برخورد تبعیض آمیز گردن مینهند. اکثریت، منابع زندگی را در اختیار میگیرند و بر شرایط زندگی دیگران از نظر امکانات بهداشتی ، کار و شغل، مواد غذایی، آموزش و پرورش و درآمدها تسلط پیدا میکنند و با تسلط سیاسی، بر اقلیت تبعیض روا میدارند و گاه در برابر آنان رفتاری تحقیرآمیز وخصمانه دارند. احساس قدرت سیاسی و جمعی به اکثریت احساسی میدهد که بر اساس آن ، رفتارها، باورها، ارزشها و آداب و رسوم گروه اقلیت را تحقیر میکنند و “تفاوت” را به عنوان توجیهی برای مصادرۀ قدرت به کار میبرند.
جغرافیای ایران، مجموعهای از اقوام است که هر کدام تجربههایی طولانی از تبعیض ساختاری و سیاسی را تجربه کردهاند. در ایران، تبعیض ساختاری، تبدیل به خشونت و تبعیض در لایههای دیگر اجتماع هم شده، رفتاری عمومی نسبت به اقلیتها که از سالهای کودکی آغاز میشود.
احساس خشم همیشگی
برای یک “اقلیت”، تشخیص اینکه چه زمانی برای اولین بار با رفتارهای تبعیضآمیز مواجه شده، آسان نیست، چون در واقع او خیلی زود این تفاوتها را احساس کرده است.
هیفا اسدی، فعال حقوق اعراب است. برای او، درک اقلیت بودن در مدرسه آغاز شده: ” آدم از دورۀ دبستان، این اقلیت بودن را احساس میکند، چون وقتی در خانهای و با خانواده، این را احساس نمیکنی. اولش این طور شروع شد که از سمت مدرسه و معلمها این نگاه وجود داشت که بچههای عرب درسشان ضعیفتر است، شاید هم بود چون اصلاً بچههای عرب به خاطر مساًلۀ زبان نمی فهمند چی به چی است. در مدرسه از روی اسمم می فهمیدند که عربم. یادم هست اول دبستان، معلم همه ما عربها را فرستاد ته کلاس بنشینیم، چون ته کلاس جای بچههای تنبل بود. بچههای غیر عرب را نوازش میکرد و با آنها مهربان بود. من نمی دانستم قضیه چیست. فکر میکردم من را دوست ندارد. یک بار بازرس از اداره آمد. به من اشاره کرد که بروم پای تخته و جملهای را بنویسم. بعد از رفتن بازرس، معلمم گفت: “هیفا! تو بلدی این طوری بنویسی؟ من اصلا فکرش را نمی کردم که تو بتوانی قشنگ بنویسی!” از آن به بعد روی من حساب دیگری باز کرد اما این خیلی ناراحت کننده بود که از اول فکر می کرد من تنبلم.
یا اینکه یک بار یکی از بچهها شانۀ مرا گاز گرفت. معلم به او گفت چکار کردی؟ هیفا عرب است، فردا باباش را میآورد ازت دیه میخواهد و اگر ندهید ایل و تبارش را میآورد. من نمیفهمیدم این حرفها یعنی چه، چون چنین مفاهیمی اصلا در ذهن من نبود.”
خشونت و تبعیضی که به اقلیتها روا داشته میشود، آنها را به واکنش میکشاند. هرچند برخی سعی میکنند هویت خود را انکار کنند و در جامعۀ اکثریت حل شوند، اما بسیاری هم سکوت نمیکنند.
خشونت و تبعیضی که به اقلیتها روا داشته میشود، آنها را به واکنش میکشاند. هرچند برخی سعی میکنند هویت خود را انکار کنند و در جامعۀ اکثریت حل شوند، اما بسیاری هم سکوت نمیکنند. هیفا نیروی مقاومت را از سالهای کودکی در خود کشف کرده است: ” در دورۀ راهنمایی به عربها توی مدرسه میگفتند عرب وحشی. دلیلش این بود که بچهها نمیتوانستند در مقابل تبعیضها و توهینهایی که بهشان میشد جوابی بدهند و درگیر میشدند. این اتفاق هر روز تکرار میشد. دبیرستان که بودم، یک بار رفتیم تئاتر مسابقات مدرسه را ببینیم. تقلیدی بود از مسابقۀ “چقدرهمدیگر را می شناسید” تلویزیون. در نمایش، یک زن و شوهر عرب و یک زن و شوهر غیرعرب نشسته بودند. غیرعربها خیلی با کلاس بودند. مثلاً آنها میخواستند یک بچه داشته باشند، اما عربها می گفتند ما میخواهیم ۱۲ تا بچه داشته باشیم، شش تا نر، شش تا ماده. من نتوانستم تحمل کنم و با عصبانیت رفتم بیرون”
جامعه مدام بر تفاوتهای ظاهری، فرهنگی و دینیِ جامعۀ اکثریت تاًکید میکند: ” این طوری است که آدم احساس میکند که ما و آنهایی وجود دارد. آزرده میشوی. مدام احساس خشم و انزجار داری.عصبانی هستی اما نمیدانی چرا. در بزرگسالی هم همین روند آزار ادامه پیدا میکند. فرض کن توی اتوبوس داری تلفنی عربی حرف میزنی و دیگران در اطرافت به عربها فحش میدهند. این روند خیلیها را به انکار هویت میکشاند و خیلیها را وادار به مبارزه میکند.”
هویت معلق
سیاوش، که وبلاگ “گوریل فهیم” را مینویسد، کرد است. او احساس اقلیت بودنش را در یادداشتی اینطور توضیح داده است: “سنندجی بودن من برایم تا حدی دردسر محسوب میشد. توی سنندج همه میگفتند تو فارس هستی، چون فارسی حرف میزنی و کردی بلد نیستی. توی کرج میگفتند تو کردی چون در سنندج به دنیا آمدهای و من یک هویت معلق داشتم. در هر دو طرف اقلیت بودم و تا اندازهای انگشتنما. وقتی دورۀ راهنمایی بودم تازه فهمیدم سنندجیها اکثراً سنی هستند و احتمالاً فامیلهای پدرم هم سنی بودند. بعد همۀ بچههای مدرسه مرا انگشتنما کردند که تو سنی هستی. معلمهای مدرسه هم همینطور. آنها هم مسخره میکردند. بعد که پایم را توی سنندج میگذاشتم پسرهای فامیل میگفتند که تو شیعه هستی. من اصلاً نمیفهمیدم فرق شیعه و سنی چی هست و بالاخره من سنی هستم یا شیعه. وقتی به دوستانم یا معلمهای مدرسه میگفتم سنندجی هستم همان واکنشی در آنها برانگیخته میشد که الآن به آمریکاییها میگویم ایرانی هستم. یک جور شوکه میشدند. آنها انگار سنندجی ندیده بودند. اینها انگار ایرانی ندیدهاند. کلیت کلام اینکه هنوز هم بعد از گذشت این همه سال، احساس در اقلیت بودن میکنم. شاید دلیلش خانه به دوشی فراوان باشد. از همان موقعی که پدرم در ۱۸ سالگی تصمیم گرفت به تهران بیاید، درس بخواند و با مادرم در تهران آشنا شد، اقلیت بودن من شروع شد و تا آمریکا آمدن من ادامه پیدا کرد. اقلیت کرد بودن در کرج و تهران. اقلیت فارس بودن در سنندج. اقلیت ایرانی بودن در آمریکا.
الآن دوست دارم که به ایرانیها بگویم سنندجی هستم و به آمریکاییها بگویم ایرانی. بیتفاوتم به این موضوع که گاهی ممکن است حس آدم فضایی به من داشته باشند. حتی خوشم هم میآید که حس آدم فضایی به من داشته باشند. ولی در کودکی سخت بود. احساس کمبود پیدا میکردم. به خصوص توی مدرسه، دوران راهنمایی… الآن ولی آن خاطراتِ تلخ کمرنگ شده است. و تنها حس نوستالژیک کردستان برایم مانده است.”
دختر خوب بدون لهجه
عذرا آذری، فعال مدنی ترک، این احساس را چنین توصیف میکند: ” برای من حس اقلیت بودن یا درست بگویم حس بیگانگی، نه یک خاطره، که بیشتر یک روند ادامهدار و تجربۀ همیشگی است. به نظرم، واژۀ اقلیت، تمام ابعاد موقعیت افرادی مثل من را نشان نمی دهد.”
عذرا فکر میکند که همه جا اقلیت بودن به محرومیت اجتماعی تبدیل نمیشود: ” اقلیتهایی هستند مثلاً در اروپا که فقط تعدادشان نسبت به اکثریت کمتر است ولی نه تنها حس بیگانگی ندارند بلکه با تبعیضات مثبت هم روبهرو میشوند. ولی در روند ما، تبعیض و تحقیر تنها از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشوند، از بین نمیروند.”
اما او هم وقتی خوب فکر میکند به خاطر میآورد که از خیلی پیشتر و در کودکی با این واقعیت مواجه شده است که چیزی او را از بقیه جدا میکند: ” الان که فکر می کنم، این روند بایستی از بچگی و از برنامههای تلویزیون که فارسی بود و من نمیفهمیدم، آغاز شده باشد. اما الان یادم نمیآید. مدرسه اولین جایی بود که شوک اقلیت بودن را حس کردم. حتماً از “اجباری بودن” آن قابل کشف شده بود. مقنعهای که خفهام می کرد و معلمی که حرفهایش با من حرف نمیزد. جالب اینجاست که همه عین هم بودیم، همه دختر بودیم وهم لباس، و همه ترک. اما حس بیگانه بودن داشتم. بیگانه با لباس، با معلم، با کتاب، با تلویزیون، با محیط بیرون از خانه!
یادمان دادند که باید یاد بگیریم و عادت کنیم. اما هر روز بیشتر از دیروز چیزهای جدیدی از محیط بیرونی برایم کشف میشد، یعنی تحمیل میشد. در مدرسه، خیابان و گاهی خانه، عدهای با یونیفرم یا بدون آن مواظب بودند که من دختر خوبی باشم.”
یادمان دادند که باید یاد بگیریم و عادت کنیم. اما هر روز بیشتر از دیروز چیزهای جدیدی از محیط بیرونی برایم کشف میشد، یعنی تحمیل میشد. در مدرسه، خیابان و گاهی خانه، عدهای با یونیفرم یا بدون آن مواظب بودند که من دختر خوبی باشم.”
بزرگ شدن برای عذرا حس اقلیت بودن را کمرنگ نکرده اما در عوض به او این انگیزه را داده که برای تغییر شرایط تلاش کند: ” در دانشگاه، وضعیت فرق کرد. آنجا هم باید “دختر خوب” ی می بودم و هم اینکه لهجه هم نمیداشتم. دیگر همه عین هم نبودیم. نه همه دختر بودیم و نه همه ترک. قبلاً فهمیده بودم که دیگر نمی توانم تحمل کنم. به نظرم چون کتاب بیشتر می خواندم، این را فهمیده بودم که جور دیگر هم میتوان زندگی کرد. در دانشگاه تفاوتها بسیار ملموس بود، نمیشد نفهمید. اینکه بهجای عادت کردن و از خودبیگانگی، میتوان شرایط را عوض کرد، جامعه را “وطنیزه” کرد، در من تقویت شده بود. درست است، آنجا هم حس اقلیت بودن داشتم در برابر اکثریتی که “دختران خوب بدون لهجه” بودند، اما حس شیرینی بود.”
مبارزه اما او را به مهاجرت کشانده، تجربهای که او را در معرض تجربۀ دوبارۀ اقلیت بودن قرار داده این بار در قارهای دیگر: ” آخرش سر از اروپا در آوردم. اینجا هم که موهایمان سیاه است. مخصوصاً موقع سوار شدن به هواپیما آدم تفاوت را احساس میکند… حالا ببینیم در مرحلۀ بعدی چه چیزی منتظرمان است.”
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.